«منیره سیف» نو عروس 17 ساله ای که به دست منافقین به شهادت رسید
با گذشت 32 سال از ترور منیره سیف یکی از شهدایی که توسط منافقین در سال 1360 در شهرستان نهاوند ترور شد، خانواده این شهید پرده از آن جنایت شوم برداشت و نحوه شهادت دخترشان را شرح دادند.
برچسب ها : شهدای ترور ,
ژاله بنائیان در سال 1337 در تهران به دنیا آمد . در دوران تحصیل همیشه جز دانش آموزان موفق مدرسه بود . در مکتب علم و دانش، تعلیم و تعلم را طوری در کنار اخلاق فراگرفته بود که برای خانواده مایه افتخار و سربلندی و برای نزدیکان و دوستانش همراهی دلنشین و قابل اعتماد بود . بعد از پایان تحصیلات متوسطه به عنوان مهماندار هواپیما، مهربانی را توشه سفرهای مسافران خسته ای می کرد که برای زود رسیدن به مقصد دل آسمان آبی را می شکافتند و ساعت ها را به دقایق برای رسیدن به مقصد تبدیل می کردند .
سال 1360 ژاله با دست کردن حقله ازدواج پیوند مقدسی را بست که حاصل آن دختری زیبا است . اما عمر او اجازه نداد بیشتر از 6 سال بتواند مهربانی های مادرانه اش را برای تک دخترش بعد از هر سفر بر روی زمین به سوغات بیاورد .
آسمان خلیج آبی همیشه فارس در 12 تیر ماه سال 1367 دامن نیلگون خود را برای فرود سرخ و خونین بیش از 200 مسافر پرواز 655 ایرباس به مقد دبی آماده کرده بود .
برچسب ها : شهدای حملات موشکی ,
شهید محمود خادمی، فرمانده اطلاعات سپاه بانه * شهید صدیقه رودباری
صدیقه رودباری در هجدهم اسفند سال 1340 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. روزهای نوجوانیش در سالهایی سپری شد که سرزمینمان در پیچ و تاب روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بود. در آن روزها خود را به خیل عظیم و خروشان ملت رساند و در تظاهراتها شرکت میکرد و تا صبح نیز به مداوای مجروهان میپرداخت. آنقدر فعال بود که در زمان درس و تحصیل بارها او را در پشت بام مدرسه و در حال فعالیتهای انقلابیش مییافتند. روح ناآرامش همواره در پی چیزی ورای خواستها و آرزوهای یک دختر معمولی بود.
5 خرداد سال 59، از طرف جهاد سازندگی برای انجام فعالیتهای جهادی به شهر بانه کردستان اعزام شد. در بانه هر کاری که از دستش بر میآمد انجام میداد. در روستاهایی که پاکسازی میشدند، کلاسهای عقیدتی و قرآن برگزار میکرد. با توجه به شرایط بسیار سخت آن روزهای کردستان، دوشادوش پاسداران بانه فعالیت میکرد در حالی که هیچگاه اظهار خستگی نکرد.
در روزهای حضورش در سپاه بانه، فرمانده اطلاعات سپاه بانه، شهید «محمود خادمی» کم کم به او علاقهمند شد. محمود که قبل از آن در جواب به دوستانش که پرسیده بودند که "چرا ازدواج نمیکنی؟" گفته بود: "هنوز همسری را که میخواهم برای خودم انتخاب کنم پیدا نکردهام. من کسی را میخواهم که پا به پای من در تمام فراز و نشیبها، حتی در جنگ با دشمن همرزم من باشد و مرا در راه خدا یاری دهد." ولی محمود بعد از آشنایی با صدیقه رودباری تصمیم خود را گرفت و همسر آینده خود را انتخاب کرد.
برچسب ها : شهدای ترور ,
شهیده «سهام خیام» به عنوان یک دختر قهرمان به درس فداکاران کتاب فارسی دانشآموزان سوم ابتدایی اضافه شد.
به گزارش حلما به نقل از خبرنگار اجتماعی باشگاه خبری فارس «توانا»، در کتاب سوم ابتدایی درسی به نام «فداکاران» وجود دارد که امسال با تغییر کتب درسی سوم دبستانیها و
همسو سازی آن با سند برنامه درسی ملی، تغییر ویژهای در این درس داده شده است. تغییر ویژه درس فداکاران، اضافه شدن یک دختر قهرمان در کنار سایر فداکاران به این درس است.
حجتالاسلام والمسلمین محیالدین بهرام محمدیان، رئیس سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی به خبرنگار فارس میگوید: درس فداکاران تکمیل شده است و سهام خیام به به عنوان
یک دانشآموز دختر قهرمان به این درس اضافه شده است.
وی ادامه میدهد: سهام خیام دانشآموز شهر هویزه بود که در دوران دفاع مقدس یک روز هنگام شستن ظرفها در کنار رودخانه، با دیدن سربازان عراقی که شهرش را اشغال کرده و به
مقدسات توهین میکنند، به سمت آنها سنگ پرتاب میکند و آنها این دانشآموز را به رگبار میبندند و به شهادت میرسانند.
حجتالاسلام والمسلمین محمدیان اضافه میکند: ما در درس فداکاران، سیمایی از شهیده سهام خیام و رفتار انقلابیاش ترسیم کردیم.
به گزارش فارس، شهیده «سهام خیام» 25 بهمن ماه 1347 در بخش ساحلی شهر هویزه دیده به جهان گشود؛ وی که از اشغال سرزمینش توسط نیروهای عراقی بسیار خشمگین
بود، یک روز در ایام دفاع مقدس در حاشیه رودخانه در حالی که مشغول شستن ظرف بود، به نیروهای عراقی اعتراض کرده و به طرف آنها سنگ پرتاب کرد.
نیروهای مسلح صدام از سنگهایی که با دستان کوچک سهام پرتاب میشد بسیار ترسیدند، به همین دلیل لوله اسلحهها را به سوی او نشانه رفتند و آتش گشودند و «سهام» 12 ساله
همچون شکوفهای پرپر شده در بر لب شط بر زمین افتاد؛ تیر مستقیم به پیشانی سهام خورد و از بینی تا کاسه سر او را متلاشی کرد.
در زمان تدفین این دانشآموز شهید، به دلیل متلاشی شدن مغزش و چون نمیتوانستند خون سر را متوقف کنند، به ناچار سر شهیده سهام را در یک کیسه نایلونی قرار دادند و او را آماده
خاکسپاری کردند.
برچسب ها : خبر ,
((طاهره نفس نفس میزد. از او قطع امید کرده بودیم.از صبح نگران بودیم که نکند طاهره هم مثل دختر همسایه بمیرد. دختر همسایه صبح مرده بود و صدای گریه هنوز از خانهشان میآمد. مادر مرا فرستاد دنبال زن عمو. با گریه آوردمش. زن عمو وقتی دید طاهره نفس نمیکشد، پارچهی سفیدی روش انداخت. من و مادر به گریه افتادیم. صبر کردیم تا همه بیایند و دفنش کنیم. نیم ساعت که گذشت دیدم پای طاهره تکان میخورد. از خوشحالی زبانم بند آمده بود. مادر و زن عمو را صدا زدم. مادر پارچهی سفید را برداشت و با گریه، طاهره را بغل کرد. خدا روح تازهای در جسم خواهر کوچولویم دمید.))
طاهره در اول خرداد 1346در شهربانو محلهی آمل در یک خانوادهای شلوغ و پرجمعیت چشم به جهان گشود. پنج ماهه بود که با یک بیماری سخت دست و پنجه نرم کرد. تا آستانهی مرگ پیش رفته بود. همه در دل شبهای تار برای سلامتی او دعا کردند. سرانجام معجزه رخ داد و او به زندگی برگشت. سرنوشت نه این گونه مردن که مرگ زیبایی برایش رقم زده بود.
از همان دوران کودکی ساکت و صبور بود. خواهرش در این باره میگوید: «پنج سال از طاهره بزرگتر بودم. ما شش خواهر بودیم. من دختر شلوغی بودم؛ اما طاهره خیلی کم حرف میزد. طوری که مادرم گاهی متوجه نمیشد او توی خانه هست. دائماً میگفت: طاهره کجاست؟ وقتی میدیدش، بهش میگفت پس چرا حرف نمیزنی؟ میگفت: چی بگم؟ حرفی ندارم. در عین آرام بودن خوشرو و خوش خلق هم بود. حتی بعضی از بچههای بیتفاوت هم جذب این اخلاقش میشدند.»
پدر طاهره- غلامحسین- برنج فروش بود و به شعر و ادبیات بسیار علاقه داشت. شبها گاهی بچهها دورش جمع میشدند و او با صدای گرمش برایشان شعر میخواند. قرآن و نهجالبلاغه هم یادشان میداد و برای آنها جایزهای در نظر میگرفت .
برای مطالعه بر ادامه مطلب کلیک رنجه کنید
برچسب ها : شهدای شاخص ، شهدای مبارز ,
+ عکسی که به یاد «دو پدر» بازسازی شد فرزند شهیدان «دوران» و «یاسینی» تصویری را به یاد پدر شهیدشان به ثبت رساندند.
+ در من کاروانی به راه افتاده برای دیدن یوسف چشمانت در بازار گیس های زلیخا را می کشم به حجره چشمانت مصر دلم که کودتا کند دست هایم را ذبح می کنم زلیخای فرتوت جوان شده تو ام عزیز یوسف تبار من..
+ *اینم منم، درست یازده روز قبل از خبط صدام حسین کافر برای حمله به ایران به دنیا آمدم؛ اینجا دقیقا 3 سال و 9 ماه و 12 روز از عمر پُر برکتم می گذره در دو سال اخر جنگ تحمیلی با چیدن توت از درخت های باغ بابابزرگ و بسته بندی اونا برای سربازانی که می خواستند با قطار برن اهواز در پشت خطوط مقدم جبهه فعالیت داشتم* جرات کی وفا کنه بگه بچه زشتی بودی خخخ
+ فاطمه اسفندیاری از زنان فعال در پایگاع علم الهدی( پشت جبهه) با تأکید بر اینکه تمام خدمت پشت جبهه گربه و غم نبود، گفت: برخی از شیرزنان جنوب که در پایگاه علمالهدی با ما مشغول به فعالیت بودند، صدای مردانه داشتند، بر همین اساس گاهی با زدن چفیه بهصورت، خود را به هیبت عراقیها درآورده و نیمهشب که همه جا تاریک شده و خانمها میخواستند بخوابند از بیرون وارد خوابگاه میشدند
+ *حمیده شاهمردی از بانوان فعال در "چایخانه" ( پشت جبهه) در دوران جنگ، تهیه مواد اولیه درست کردن حتی چیزهایی مثل مربا و ترشی با وجود فقر اقتصادی و مشکلات جنگ، چندان راحت نبود. به یاد دارم که گاهی با کیسه پلاستیکی در محل می چرخیدم و از هر خانه حتی شده یک قاشق شکر برای کمک به جبهه می گرفتم،
+ دوستان خوبم سلام. تارنمای مسیرعرشی را برای معرفی شهدای زن جمهوری اسلامی در ادوار مختلف مبارزات انقلاب اسلامی، ترور، هشت سال دفاع مقدس و ... چند سالی هست که ساختم و با چند وقتی دست دیگری بود اما کم لطفی داشت و از امشب خودم روش کار می کنم ، لطفا دوستش داشته باشید :) منیره غلامی توکلی ( مسیرعرشی - قلمدون)
+ 26 اسفند سال 66 مقارن با عید مبعث، صدای آژیر که بلند شد فاطمه در آشپزخانه مادرش مشغولآوردن آب برای بچه ها بود. لحظه ای بعد خانه با صدای مهیبی با ویران شد!... مهدی کودک شش ماه فاطمه شهید شده بود اما او هنوز زیرآوار زنده بود. نور به صورتش تابید دست بر سرش برد و گفت: *حجاب ندارم، چادرم کو؟* خواهرش روسری را به او داد فاطمه را به بیمارستان رساندند؛او یک روز دیرتر از مهدی، آسمانی شد.
+ *دشت نوشته شهید چمران در مورد فوزیه شیردل :* "دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوگه دشمن قرار گرفته بود، از در بیرون می بردند. آنقدراز بدنش خون رفته بود که صورتش سفید و بیرنگ شده بود. 16 ساعت پیش مجروح شده بود به شدت از پهلویش خون می رفت نه پزشکی نه دارویی این فرشته بی گناه ساعاتی بعد در میان شیون و زجّه زدنها جان به جان آفرین تسیلم کرد."
+ دکتر چمران:سریع زخمیها و شهداء را از اینجا دور کنید. هلیکوپتر از زمین بلند شد. رگبار گلولهها پروانه هلیکوپتر با تپه برخورد کرد و شکست. هلیکوپتر به زمین نشست..دقایقی بعد دوباره بلند شد. پرههای آن با دیوارههای تپه برخورد میکرد. یک دفعه کابین متلاشی شد جسد فوزیه از کابین هلیکوپتر آویزان شد. پاهایش داخل بود و بدنش آویزان شده بود بیرون. روپوش سفیدش که سرخ شده بود در هوا تکان میخورد.
+ *شهید شاخص سال 1393* @};- فوزیه شیردل@};- اعلام شده بود،بیمارستان پاوه مجهز نیست و به نوعی کمبود دستگاهها و تجهیزات پزشکی را باید نیروی انسانی جبران کنه و خدمت اونجا خیلی سخت تر از کرمانشاه است. *با همه این حرف ها فوزیه تصمیم گرفت بره به پاوه چون معتقد بود این طوری خدمتش ارج بیشتری داره و شغل پرستاری یعنی دست و پنجه نرم کردن با همین محرومیت ها*