شهید محمود خادمی، فرمانده اطلاعات سپاه بانه * شهید صدیقه رودباری
صدیقه رودباری در هجدهم اسفند سال 1340 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. روزهای نوجوانیش در سالهایی سپری شد که سرزمینمان در پیچ و تاب روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بود. در آن روزها خود را به خیل عظیم و خروشان ملت رساند و در تظاهراتها شرکت میکرد و تا صبح نیز به مداوای مجروهان میپرداخت. آنقدر فعال بود که در زمان درس و تحصیل بارها او را در پشت بام مدرسه و در حال فعالیتهای انقلابیش مییافتند. روح ناآرامش همواره در پی چیزی ورای خواستها و آرزوهای یک دختر معمولی بود.
5 خرداد سال 59، از طرف جهاد سازندگی برای انجام فعالیتهای جهادی به شهر بانه کردستان اعزام شد. در بانه هر کاری که از دستش بر میآمد انجام میداد. در روستاهایی که پاکسازی میشدند، کلاسهای عقیدتی و قرآن برگزار میکرد. با توجه به شرایط بسیار سخت آن روزهای کردستان، دوشادوش پاسداران بانه فعالیت میکرد در حالی که هیچگاه اظهار خستگی نکرد.
در روزهای حضورش در سپاه بانه، فرمانده اطلاعات سپاه بانه، شهید «محمود خادمی» کم کم به او علاقهمند شد. محمود که قبل از آن در جواب به دوستانش که پرسیده بودند که "چرا ازدواج نمیکنی؟" گفته بود: "هنوز همسری را که میخواهم برای خودم انتخاب کنم پیدا نکردهام. من کسی را میخواهم که پا به پای من در تمام فراز و نشیبها، حتی در جنگ با دشمن همرزم من باشد و مرا در راه خدا یاری دهد." ولی محمود بعد از آشنایی با صدیقه رودباری تصمیم خود را گرفت و همسر آینده خود را انتخاب کرد.
به گزارش زنان شهید، شهید صدیقه رودباری در هجدهم اسفند سال 1340 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. روزهای نوجوانیش در سالهایی سپری شد که سرزمینمان در پیچ و تاب روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بود. در آن روزها خود را به خیل عظیم و خروشان ملت رساند و در تظاهراتها شرکت میکرد و تا صبح نیز به مداوای مجروهان میپرداخت. آنقدر فعال بود که در زمان درس و تحصیل بارها او را در پشت بام مدرسه و در حال فعالیتهای انقلابیش مییافتند. روح ناآرامش همواره در پی چیزی ورای خواستها و آرزوهای یک دختر معمولی بود.
انقلاب که شد در مدرسهشان انجمن اسلامی راه انداخت و فعالیتهایش را منسجمتر کرد. خانواده و دوستانش صدیقه را آخر هفتهها در کهریزک و یا معلولان ذهنی نارمک پیدا میکردند. صدیقه آنها را شستشو میداد و به آنان رسیدگی میکرد. بسیار پر دل و جرات بود. شجاعت و دلیریش بهگونهای بود که نشان میداد به زودی مهر شهادت بر روی شناسنامهاش خواهد خورد.
پس از انقلاب، هیجان و احساس وصفناپذیری پیدا کرده بود. احساسی که تا آن زمان مثل خون در رگهایش جاری بود، حالا پرخروش گشته بود و او را از زندگی عادی و روزمره دور میکرد. از تعلقات دنیوی فاصله گرفته بود و مدام میگفت که نباید در خانه بنشینیم و بگوییم که انقلاب کردهایم. باید که در بین مردم باشیم و پیام انقلاب را به مردم برسانیم...
5 خرداد سال 59، از طرف جهاد سازندگی برای انجام فعالیتهای جهادی به شهر بانه کردستان اعزام شد. در بانه هر کاری که از دستش بر میآمد انجام میداد. در روستاهایی که پاکسازی میشدند، کلاسهای عقیدتی و قرآن برگزار میکرد. با توجه به شرایط بسیار سخت آن روزهای کردستان، دوشادوش پاسداران بانه فعالیت میکرد در حالی که هیچگاه اظهار خستگی نکرد.
در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به خانمها بود. علاوه بر آن مخابرات سنندج نیز محل فعالیت او به شمار میآمد. آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقان برایش پیغام فرستادند که اگر دستمان به تو بیفتد، پوستت را از کاه پر میکنیم...
در روزهای حضورش در سپاه بانه، فرمانده اطلاعات سپاه بانه، شهید «محمود خادمی» کم کم به او علاقهمند شد. محمود که قبل از آن در جواب به دوستانش که پرسیده بودند که "چرا ازدواج نمیکنی؟" گفته بود: "هنوز همسری را که میخواهم برای خودم انتخاب کنم پیدا نکردهام. من کسی را میخواهم که پا به پای من در تمام فراز و نشیبها، حتی در جنگ با دشمن همرزم من باشد و مرا در راه خدا یاری دهد." ولی محمود بعد از آشنایی با صدیقه رودباری تصمیم خود را گرفت و همسر آینده خود را انتخاب کرد.
28 مرداد سال 59، روزی بود که صدیقه و دوستانش خسته از مداوای مجروحان و در حالی که پابهپای پاسداران دویده بودند، در اتاقی دور هم نشسته و استراحت میکردند. در همین هنگام دختری وارد جمع سه نفرهشان شد. صدیقه او را میشناخت.گاهی او را در کتابخانه دیده بود. دخترک منافق به بهانهای اسلحه صدیقه را برداشت و مستقیما گلولهای به سینهاش شلیک کرد. پاسداران با شنیدن صدای شلیک گلوله به سرعت به سمت اتاق دویدند. محمود خادمی خود پیکر نیمهجان صدیقه را به بیمارستان رساند. او بیشتر از سه ساعت زنده نماند و بالاخره به آرزوی خود که شهادت بود رسید. همانطور که در آخرین تماس تلفنیاش با خانواده اظهار داشت که "هیچگاه به این اندازه به شهادت نزدیک نبوده است."
پس از چند ساعت که از آن اتفاق دلخراش میگذشت، محمود با چهرهای غمگین و برافروخته به جمع سپاهیان برگشت و با حالت خاصی خبر شهادت او را اعلام کرد و در آن جمع اظهار داشت: بچهها من هم دیگه عمری نخواهم داشت. شاید خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود.
حدود 2 ماه بعد، در 14 مهر سال 59، محمود خادمی فرمانده اطلاعات سپاه بانه در حالی که داوطلب شده بود که دوست بیمارشان را به بیمارستان برساند، ماشینش توسط گروهکهای تروریست ضد انقلاب مورد حمله قرار گرفت. او تا آخرین گلوله خود مقاومت کرد. افراد مهاجم، غافل از اینکه او راننده ماشین نیست، بلکه محمود خادمی، فرمانده اطلاعات سپاه بانه است، پس از به شهادت رساندن وی برای خاموش کردن آتش خشم و کینه خود، قسمتی از صورت او را نیز با شلیک گلولههای تخم مرغی از بین بردند و به این ترتیب بود که محمود خادمی نیز پس از دو ماه جدایی از صدیقه به او پیوست تا همانطور که خود گفته بود "عقدشان در دنیایی دیگر و در آسمانها بسته شود."
مزار شهید صدیقه رودباری،قطعه 24/ردیف32/شماره8 بهشت زهرا(س)
(سروده شهید صدیقه رودباری)
مردم در این دوره از تاریخ، یخ بستهاند / در این رنج و اسارت / دست و پا را بستهاند / نه بوی خون، نه بوی دود، نه بوی مسلسل / پس من به کجا میروم؟ من کیستم؟ / تو باید حماسه بیافرینی / همچنان که حسینیان آفریدهاند / دستهای کوچکمان / صدای دشمنان را در گلو خفه میکند / به یادم داشته باش / من شهیدم
برچسب ها : شهدای ترور ,