ستاره ای درخشان در دانشگاه الزهراء (س)
از درب اصلی که وارد شوی و به سمت نماز خانه اصلی به راه بیفتی در کنار نماز خانه ساختمانی به نامش در دانشگاه الزهرا بنا شده. کار های اداری در این ساختمان انجام می شود. بار ها و بارها برای انجام امور مختلف ما را به ساختمان” شهید قزوینی” فرستاده بودند اما هیچ وقت دقت نکردیم بانوی شهیدی که نامش زینت بخش دانشگاه دخترانه ماست از کجا به آسمانی شدن رسیده است.
شهید "فاطمه قزوینی" متولد 4 آبان 1340 در تهران در خانواده ای متدین متولد شد، ششمین فرزند خانواده ای پر جمعیت بود. تحصیل کرده دانشگاه الزهرا و در رشته اقتصاد مدرکی در حد لیسانس گرفته بود.
در دوران دبیرستانش که اوج فعالیت های ضد نظام بود همه تلاشش را برای جمع کردن دوستانش در تظاهرات می کرد. پای ثابت راه پیمایی ها بود .همسرش نماینده مردم اراک و دانشجوی آن شهر بود و به تبع فعالیت هایش کاندید هم شده بود. حاصل این ازدواج روحانی دو پسر بود مهدی و محمد؛ خواهر شوهرش باب آشنایی " فاطمه و همرش شده بود .
روز حادثه عید مبعث بود و همسر فاطمه هم در خانه نبود. همسرش در اراک مشغول به کار بود. فاطمه در آشپزخانه ی مادرش مشغول فراهم کردن آب برای بچه ها بود که آژیر خطر را زدند. آژیر قرمز.
مادرش فریاد زد الله لا اله الا هوالحی و القیوم و آرام شهادتین را زمزمه کرد.
پدر و مادرش بستگانش و دو فرزندش در کنارش بودند به دور از همسری که عقدشان را امام خمینی (ره) بسته بود .
چند لحظه بعد خانه ماشاء الله ( پدر فاطمه) با خاک یکسان شد و انبوهی از خوبی در زیر آن مدفون گردید.
خواهرش که ازدور خانه پدر را غرق دود میدید با همسرش به آنجا شتافتند و گروه های نجات با زنده یاب فاطمه را زنده یافتند.
او هنوز زیر انبوهی از خاک و آوار زنده مانده بود.
نور به صورتش تابید دست بر سرش برد و اولین حرفش این بود :« حجاب ندارم، چادرم کو؟» خواهرش روسری را به او داد فاطمه را به بیمارستان رساندند شهدای آن خانه را پنجشنبه تشییع کردند و هنوز از تشییع بازنگشته از شهادت فاطمه مطلع شدند و فردا هم او را به خاک سپردند. شهدا را در امام زاده قاسم دماوند دفن کردند محلی که ماشاء الله پدر فاطمه وصیتش را برای خودش کرده بود.
فاطمه رفت پرکشید همراه با بستگانش همراه با فرزندان دلبندش ، کودکی به شیرینی مهدی که به اوج دوران شیرین زبانی اش رسیده و به کوچکی محمد آن قدر کوچک ، 6 ماهه ، همسن همان آقایی که در کربلا بی دفاع به شهادت رسید.
و فاطمه یک روز دیر تر به این جماعت پیوست.
26 اسنفند 1366 تهران خانه ای در آتش موشک های بعثی سوخت و خانوده ای برگ داغدار غمی فراموش نشدنی شد.
اما درسی که از فاطمه و فاطمه ها گرفتیم این بود که درس در کنار دین و دیانت و سیاست پابه پای دیانت معنا پیدا می کند. آموختیم در هر لحظه خدا و یادش حرف اول را می زند.
حالا دیگر از کنار ساختمان شهید قزوینی بی تفاوت نمی گذریم. حالا دیگر شهید قزوینی ستاره ایست درخشان دردانشگاه الزهرا.
فاطمه ها رفتند تا ما در آسودگی درس بخوانیم پیش رفت کنیم اما یادمان نرود که چه کسانی جان بر کف شدند و چه انسان هایی در زیر خاک مدفون شدند تا ایران آرام بماند.
روحش شاد.
نوشته: زهرا کریمی