معلم شهید رقیه رضایی لایی جوان ترین شهید حج خونین سال 1366 است که در سال 1344 در قروزین به دنیا آمد و بعد از تحصیل در حوزه علمیه به عنوان معلم اعتقادی – تربیتی به مناطق محروم کشور رفت….. این شهید بزرگوار از سوی سازمان بسیج جامعه زنان کشور به عنوان شهید شاخص سال در قشر بانوان معرفی شده است.
گاهی اوقات شایستگی انسان ها تنها در بودنشان مشخص نمی شود، بلکه چگونه آمدن و چگونه بودن و چگونه رفتن آنها، نشان از بندگی و بالندگی شان دارد. افرادی به دنیا می آیند که علاوه بر گذراندن زندگی به بهترین و قشنگ ترین صورت ممکن، زیبا و تحسین برانگیز! گاهی هم اعجاب انگیز! رخت از جهان می بندند و در ادبیات دینی و ملی ما شهید نام می گیرند. شهدایی که وقتی ورق ورق زندگی شان را می خوانی، وقتی تصویر منش و کردارشان را در ذهنت متصور می شوی، وقتی واژه واژه قصد می کنی برایشان بنویسی؛ متوجه کرامت و عزت خدایی شان می شوی. به راستی آنها جایگاهی به عظمت انسان و مقامی به شرافت خلیفة اللهی دارند. جایگاهی که شاید قلم در توصیف و تشریح آن کلک زبان بریده ای باشد که هرگز رسا و شیوا نتواند از عهده وظیفه اش برآید. مقامی که تاجی الهی است برای اشرف مخلوقات بودنشان. حال اگر این شهید، معلمی باشد که در کنار خانه خدا به بهترین صورت ممکن جواب اللهم لبیکش را گرفته باشد؛ من چه برای نوشتن خواهم داشت؟
بیست و دومین روز از بهار سال 1344 چراغ خانه
محمد علی رضایی لایی در شهر قزوین با تولد دختری که او را رقیه نامیدند، روشن و دل مادری به چهره وجیه دختری که آرامش و متانت از همان روزهای نخست تولد در وجهش دیده می شد، شاد گشت. خانواده رضایی لایی در شهر قزوین به دلیل تقید و اصالتشان سرشناس و محترم بودند و رقیه که در دامن خانواده ای مؤمن دیده به جهان گشوده بود با تربیت صحیح اسلامی مراحل کودکی و بالندگی خود را سپری
می کرد. مهر سال چهل و نه بود که پشت میز و نیمکت مدرسه نشست و این تاریخ، آغازی برای رشد توانایی ها و شکوفایی استعدادهای او شد .رقیه در مدرسه به ذکاوت، ادب، متانت و استعداد فوق العاده در یادگیری شناخته شد و توانست در طول سال های تحصیل همچنان
پله های نردبان موفقیت را یکی پس از دیگری به سوی افق روشن معلمی طی کند.
در مسیر انقلاب:
سال های نوجوانی رقیه با سال های مبارزات ملت ایران علیه رژیم ظالم شاهنشاهی مصادف شده بود و او که از طریق خانواده پشتوانه فرهنگی و معنوی خوب و قوی ای برای درک خواسته های ملت ایران، تحت رهبری امام خمینی (ره) داشت، علاوه بر تلاش و جدیت در تحصیل، گام های انقلابی و جهادی خود را در مبارزه علیه مظاهر فساد و بی بندوباری نظام شاهنشاهی برداشته و به عنوان یک نوجوان انقلابی شناخته می شد. رقیه رضایی لایی که در سال های پنجاه و شش تا پنجاه و هفت، دوران نوجوانی خود را می گذراند با شرکت در برنامه های مذهبی و خواندن کتاب و جزوات انقلابیون با تحول عظیم فکری و معنوی
علی رغم اینکه جزء شاگردان ممتاز دبیرستان محسوب می شد برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفت تا هر چه بیشتر معرفت کسب کرده و با توشه اعتقادی قوی تر به دیار خود بازگردد.
معلم اعتقادی – تربیتی مناطق محروم کشور :
از ویژگی های رقیه، توجهش به مسائل فرهنگی و اعتقادی مردم بود و تمامی ذهنیتش حول پیشرفت فرهنگی و اعتقادی مردم بخصوص قشر محروم و ضعیف جامعه می چرخید. خانواده اش در خصوص منش و طرز فکر رقیه در باره مسائل فرهنگی
می گویند: «رقیه با افکار خداگونه ای که در سر داشت، نمی توانست شاهد فقر فرهنگی در مناطق محروم کشور باشد. از این رو بار سفر به استان کردستان را با کوله باری از عشق به مردم و اعتلای فرهنگ و نظام اسلامی بست و به دیار خطر سفر کرد تا بتواند به عنوان معلم تربیتی برای مردم مظلوم آن دیار قدمی خیرخواهانه بردارد.»
رقیه رضایی لایی که حال جوانی برومند و تحصیلکرده شده بود در کردستان منشأ خدمات ارزنده ای شد و مردم آن سامان فعالیت های فرهنگی و تربیتی او را هرگز از یاد نخواهند برد. اما دست روزگار و نیاز مردم استان سیستان و بلوچستان، مدتی حضور رقیه را در جمع مردم نیازمند زاهدان فراهم کرد و معلم با خدا و مهربان قزوینی دیار کردستان را به جنوب شرقی ایران کشاند. در این نقطه از خاک وطن هم خانم معلم، رقیه رضایی لایی توانست خدمات ارزنده ای انجام داده و شاگردان نمونه ای را تربیت کند .
بانوی فعال قزوینی:
سال 1366 رقیه رضایی لایی با همسرش آشنا شد و طی مراسم ساده ای به خانه بخت رفت. در آن دوران رقیه به عنوان معلم تربیتی، مسئولیت امور تربیتی یکی از دبیرستان های شهر قزوین را بر عهده داشت و توانسته بود کارهای زیبا و مؤثری در زمینه های پرورشی در قالب برنامه های مذهبی، آشنایی دانش آموزان با احکام وبالا بردن سطح اعتقادی دانش آموزان انجام دهد .وی علاوه بر اینکه در دبیرستان به شغل مورد علاقه خود، یعنی معلمی می پرداخت هنوز
انگیزه ها و خواسته های انقلابی و ملی خود را با عضویت و فعالیت در حزب جمهوری اسلامی و اداره یکی از کانون های حزب دنبال می کرد. بعد از فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین در آذر ماه سال 1358 رقیه رضایی لایی که حال چهره ای شناخته شده در امور فرهنگی برای اهالی فرهنگ و انقلاب بود به عضویت بسیج مستضعفین درآمد و به عنوان مربی آموزش نظامی و عقیدتی در این ارگان مردمی مشغول به فعالیت شد.
خلاصه ای از خوبی ها:
از حضور خانم رضایی لایی در دبیرستان در ذهن دانش آموزانش خاطرات زیبایی نقش بسته است. او معلمی دلسوز و عاشق بچه های مدرسه بود. برای خانم
رضایی لایی، دانش آموزان آن قدر اهمیت داشتند که علاه بر دقت در امور تربیتی شان به رفع مشکلات خانوادگی بخصوص مادی آنها توجه داشت. او در فرصت هایی که پیش می آمد با دانش آموزانش صحبت کرده، خانواده های مستمند را شناسایی کرده و از آنها دستگیری می کرد. خانم رضایی لایی در نظر دانش آموزان، اخلاقی نیک داشت که شوخ طبعی و بیان شیوا در راهنمایی بچه ها، صحبت هایش را دلنشین و تأثیرگذار کرده بود. به قولی صحبت هایش از دل بود، لاجرم بر دل هم می نشست. به گفته نزدیکانش، خصلت های زیبای اخلاقی و انسانی او همراه با
مهربانی ها و شوخ طبعی هایش از او فردی دلنشین و مصاحبی تأثیرگذار ساخته بود. آرامش و وقاری که در رفتار و کردارش داشت همه را شیفته خود کرده بود و با همین ویژگی ها بود که می توانست با رخنه در دل دختران جوان نقش بسزایی در هدایت و راهنمایی آنها داشته باشد. همسرش می گوید: «مادیات برای رقیه اهمیت نداشت؛ مهریه او یک سفر حج بود و چهارده سکه طلا. او در همه شئون زندگی بخصوص زندگی زناشویی و همسرداری اش رضای خدا را در نظر می گرفت. از حرف های پراکنده پرهیز داشت و غیبت نمی کرد. از همان روزهای اول آشنایی، رقیه از فنا صحبت می کرد و می گفت این امکان و فرصت نصیب مردها شده که به جنگ بروند، اما برای زن ها چنین امکانی فراهم نیست؛ دوست دارم به گونهای از دنیا بروم که اجر و مزد شهدا را داشته باشم.”
وقتی کعبه، نقطه پرواز می شود:
ماه ذی الحجه سال 1366 رقیه رضایی لایی با خانواده و به نیابت از مادرش به سفر حج واجب مشرف شد. سفری که شاید سالیان سال آرزوی آن را داشت و آن را کابین ازدواج خود قرار داده بود. در آن روزهای زیبای سفر به خانه خدا باز هم رقیه به فکر جهاد و شهادت بود. در حسرت این آرزو رو به خانواده کرده و گفته بود: “…باید با آب زمزم غسل شهادت کنم!”
به راستی خانم معلم رضایی لایی به جز عشق به
دانش آموزان، انقلاب و وطن، به جز دغدغه های همسرداری، دلمشغولی و عشقی والاتر داشت و آن هم شهادت بود و دیگر هیچ… او همه چیز را برای خدا می خواست و سیر الی الله مقصد حرکت او بود. در روز برائت از مشرکین با سایر حجاج و زائران بیت الله الحرام، جایی که مأمن و پناهگاه تمام موجودات است و ریخته شدن خون در آن مکان مقدس حرام است، در راهپیمایی برائت از مشرکین شرکت کرد تا بار دیگر انزجار خود را از ظلم و ستم و ایادی استکبار جهانی نشان دهد در حالی که هیچ کس نمی توانست حتی فکرش را بکند در سر مزدوران آل سعود برای برهم زدن این مراسم و به خاک و خون کشیدن حاجیان چه نقشه شومی می گذرد. در مکه بار دیگر یزید زمان، دست جنایتکار خود را از آستین شرک و خیانت آل سعود بیرون آورد و با هجوم وحشیانه به صفوف زائران خدا، صدها مسلمان را در کنار خانه امن الهی و کوه نور به جرم گفتن الله اکبر و به دلیل برائت از مشرکین پلید به خاک و خون کشید.
در آن روز، مکه بار دیگر نزول ملائک را تجربه کرد. در آن ساعات، مکه یک بار دیگر قافله شهدا را تا در بهشت برین بدرقه کرد و در آن لحظات، مکه، خاطره قساوت یزیدانه و شهادت حسین گونه را به خاطر آورد. در روز برائت از مشرکین، رقیه
رضایی لایی هم که مشت های گره کرده خود را رو در روی استکبار جهانی گرفته بود بر بال های فرشتگان! نه شاید حتی بلند پروازتر از آنها با وداع دنیای خاکی و فانی،
جنت نشین شد و چون پرستوی مهاجر الی الله به زیبایی هر چه تمام تر به شایستگی یک معلم فداکار به آرزوی دیرینه خود رسید .
گفتگوی عاشقانه با خدا:
معلم شهید حاجیه خانم رقیه رضایی لایی در وصیتنامه خود در گفتگوی عاشقانه ای خطاب به معبود خود
می گوید: “خداوندا! در آن لحظه که چشم دل ما به غیر تو خواهد بنگرد و از جهت محبت تو انحراف گیرد، کورش کن تا جز تو کسی را نبیند و جز حلال تو به چشم اندازی دیگر نگاه تماشا نیفکند. ما آن دست و پا را نخواهیم که به معصیت تو بجنبد و آن جان و دل را نپسندیم که جز به عشق جانان زنده باشد و سعادتی عنایت فرما که چشمان ما جز در جستجوی رضای تو روشن نباشد و جز لقا و رضای تو دیگری را نبیند”.
نامه شاگرد به استاد:
شاید برای ما که شهید رقیه رضایی لایی را باید از میان گفته ها و شنیده های دوستان و نزدیکانش بشناسیم سخت باشد که بتوانیم احساسمان را به خوبی یکی از شاگردانش بیان کنیم، آنجا که “افسانه رشوند” خطاب به معلمش می نویسد:
مربی شهیدم! بر بال کدامین ملک نشستی که
بی امان و شتابان بهسوی معبود شتافتی؟ در “نماز شب” عارفانه ات با خدا چه گفتی که چنین تو را پذیرفت؟ تو همراز کدام امام بودی که زمزمه هایش دیوانه عشقت کرد؟
قطره های اشکت را به پای کدامین نور ریختی که لاله شهادت را به این سرعت بارور کرد؟ آب دیده و خون دلت را در کدامین بازار فروختی که چنین نقد شهادت خریدی؟ در “زیارت عاشورا” به سالار شهیدان چه گفتی که کربلایی شدی؟
بلند باد نامت! بزرگ باد حماسه ات! جاودانه باد یادت! ای شهید! با ما سخن بگو. تو رفتی و ما را لیاقت رفتن نبود، طاقت ماندنمان نیز نیست اما عاشق کجا و عاشق نما کجا؟ یافتن کجا و بافتن کجا؟ دیدن کجا و شنیدن کجا؟
در آخرین دعای کمیل – که باهم بودیم – اشکت علامت عشق بود و شوقت نشانه شهادت؛ از نجوای شبانه ات معلوم بود که مسافری. از التهاب مناجاتت روشن بود که مهاجری. از اشتیاق رفتنت پیدا بود که شهیدی.ما نیز شوق رفتن داشتیم اما اشتیاق تو جلوه ای دیگر داشت.اینک یادت، خانه ات، مزارت همواره کلاس درس ما و خاطره ات زینت خاطر ماست. نام مقدس و یاد معطرت را بر برگ برگ درختان خواهیم نوشت و حماسه بزرگت را در دفتر روزگار ثبت خواهیم نمود. ما شعر بلند شهادتت را خواهیم سرود و بر پیشانی خورشید خواهیم نوشت!
انتهای پیام/ت
به قلم: منیره غلامی توکلی
برچسب ها : شهدای شاخص , شهیدان مکه , شهید معلم ,