شهیدان نمونه ی بارزی از گمنامی و جلوه های روشنی از صداقت و ایثار هستند ، لشکریان مخلصی که در جامه ی گمنامی عرصه را بر استکبار تنگ کرده و با ایمان به عهد و پیمان خود با خداوند پایدار ماندند ، شهیده فرشته با خویشی در خرداد ماه 1339 در خانواده ی مذهبی در روستای خشکین به دنیا آمد . به علت وضعیت خاص اجتماعی در آن زمان موفق به کسب علم نشد . در سال 1353 ازدواج کردند و در روستای " درگاشیخان " اقامت گزیدند و بعد از آن همراه خانواده اش به شهر مریوان نقل مکان کردند در سال 1363 به دلیل بمباران های مکرر رژیم بعثی عراق مجبور به ترک مریوان شدند و به عنوان آواره ی جنگی به روستای "ننه" رفتند.
این شهیده ی گرانقدر از خیل مسلمانان متعهد و دلسوخته ای بود که در هر شرایط و در هر موقعیت از کمک به نیروهای رزمنده ی اسلام دریغ نمی ورزیدند و مرتب در زمینه ی انتقال اطلاعات لازم با سپاه همکاری می کردند .
گروهک ملحد و بی دین کومله که وجود چنین افرادی را بر نمی تافت در تاریخ 31/5/66 شبانه به منزل این شهیده در همان روستا حمله می کنند و پس از دستگیری در صد متری منزل مسکونی اش با شلیک چند گلوله ایشان را به شهادت می رسانند .
ادامه مطلب...
برچسب ها : شهدای ترور ,
حسیبه گل نورسته باغ زندگی ام بود
روز دوازدهم تیرماه 1360 که مصادف با دوم ماه مبارک رمضان بود بعد از خواندن نماز عشاء به منزل آمدم ، پس از دقایقی خوابیدم . در حین خواب صدای مهیبی را شنیدم و از خواب پریدم ، تصور کردم در نزدیکی منزل انفجاری رخ داده است متوجه شدم که دختر بزرگوارم فریاد می زند و مشغول مجادله است .دیدم عده ای پشت در هستند و می خواهند در را بشکنند وداخل شوند برای اینکه آسیبی به او نرسد متقاعدش کردم که از پشت در کنار رفته و به گوشه ای امن پناه ببرد به ناگاه دیدم لوله ی اسلحه ای از لای در داخل شد ، بلافاصله فهمیدم که گروهک های ملحد هستند و برای ترور من آمده اند –من در آن زمان امام جمعه ی موقت سقز بودم و همیشه علیه این مزدوران سخنرانی می کردم –خانه متعلق به همان مسجد بود دو طبقه بود از پنجره بالا رفتم دیدم رو به پنجره کمین گرفته اند ، وقتی متوجه شدند تیراندازی کردند ، بازویم تیر خورده و به داخل حیاط پرت شدم بر اثر افتادن پاهایم آسیب دید ، خواستم برخیزم و به خانه برگردم دیدم نمی توانم تکان بخورم ، تیراندازی که شروع شد دخترم همسایه ها را به کمک طلبید فریاد زد که برسید ما را کشتند . خادم مسجد پایین آمد دستم را بست تا خونریزی نکند آنها فرار کردند و به خانه برگشتم دیدم دختر کوچکم حسیبه زخمی شده است دختر بزرگم را همراه خادم مسجد ، او را به بیمارستان منتقل کردند اما قبل از رسیدن به بیمارستان شربت گوارای شهادت را نوشید و به دیدار معبود ازلی شتافت .
برچسب ها : شهدای ترور ,
فرزند شهیده امین پور گفت: من شاهد تیرباران مادرم بودم و تا عمر دارم یاد مادرم مانند اسطوره ای که مظهر ایثار بود همیشه در دلم ماندگار خواهد ماند.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب دل،شهادت ناب ترین مضمون و زیباترین تصویرانسان در ربع مسکون فراق است . شهیدان از مرزهای خاک گذشتند و آتش عشق را با قلب های لاله گون
خود به افلاک بردند ، سخن از عشق است و عاشقی ، پرواز به سوی ملکوت ، پرواز از این تن خاکی ، پرواز از این بندو قفس دست و پاگیر زندگی ، شهیدان دریادلان صف شکنی هستند که دل شیطان را از رعب و وحشت می لرزانند و در برابر قوه ی الهی آنان هیچ قدرتی یارای ایستایی ندارند .
زنان مسلمان کشورمان حضوری به گستردگی تاریخ داشتند و حماسه های سترگ و ایثارگریهای فراموش نشدنی در طول پیروزی انقلاب اسلامی و حاکمیت ارزش های اسلامی از خود به یادگار گذاشته اند .
انقلاب شکوهمند اسلامی ایران دوره های پرفراز و نشیبی را با موفقیت پشت سر گذاشته است .این نظام نوپا از بدو پیروزی انقلاب گرفتار توطئه های مختلف داخلی و خارجی بوده که بحمد ا... و با الطاف الهی و ایثار و از خود گذشتگی زنان و مردان مسلمان بر همه ی آنها غالب آمده و توانسته است توطئه های آنان را خنثی نمایند .
زنان نیز در گیرودار این توطئه ها پا به پای مردان از شروع انقلاب تا پایان جنگ تحمیلی و دوران سازندگی در حفظ این نظام مقدس تلاش کرده اند . آری از دیروزهای خون و آتش ، از میان درد و گلوله و باروت ، نام شهیدان هنوز در خاطره ها مانده است و هنوز عطر نامشان ، مشام جان مشتاقان را می نوازد و یاد فداکاری هایشان در ذهن عاشقان حق جاودانه است و جاودانه خواهد ماند .
شهیده مریم امین پور در سال 1323 متولد شد ، وی از خیل شهیدانی است که مظلومانه به دست پلید چیره خواران استعمار شربت گوارای شهادت را نوشید و در سال 1363 در روستای ایران خواه از توابع شهرستان سقز شهید شدند . بهتر است نحوه ی شهادت این شهیده ی مظلومه را از زبان فرزند دلبند ایشان بشنویم .
س- اگر ممکن است نحوه ی شهادت مادر شهیدتان را بیان فرمایید ؟
ما در شهر سقز اقامت داشتیم ، پدر و عمویم چند روزی بود که از زندان ضد انقلاب آزاد شده بودند مادرم تصمیم گرفت برای دیدن پدرش به روستای ایران خواه برود ، موضوع را به من گفت من مخالفت کردم چون گروهک ها به شدت با ما دشمنی داشتند . گفتم منطقه امن نیست در فرصت دیگری بروید اما ایشان قبول نکردند همراه خواهر کوچکم و برادر شیرخوارم رفتند پس از اینکه گروهک ها فهمیدند که مادرم به روستا رفته است برای تعقیب ایشان رفته بودند و خانه ی پدربزرگم را محاصره کرده بودند پدربزرگم داخل اطاق بود و اطاق را به گلوله ی آر پی چی بسته بودند و ایشان در داخل اطاق قطعه قطعه شده بود ، بعد مادرم را دستگیر کرده بودند و همراه دو طفل معصوم از خانه بیرون آورده بودند ، جمعیت زیادی از مردم روستا جمع شده بودند ، تلاش زیادی برای نجات ایشان شده بود اما مؤثر نبود ملحدین منافق در ملا عام مادرم را بچه در بغل تیر باران کرده بودند و او را در کمال مظلومیت به شهادت رساندند .
س- آیا خاطره ای از مادر شهیدتان به یاد دارید ؟
البته خاطره های مادر و فرزند فراوان است اما خاطره ای که همیشه در ذهن من تداعی می کند همان لحظه ی خداحافظی مادرم با من بود در حالی که من دلم گواهی می داد که اتفاقی خواهد افتاد .
س- فرمودید خواهرتان که سنش آن زمان خیلی کم بود ، شاهد صحنه ی شهادت مادرتان بوده است ، آیا ایشان از این واقعه ی تلخ چیزی به یاد دارند؟
بله بهتر است خودشان توضیح دهند ، بله در لحظه ای که می خواستند مادرم را را اعدام کنند برادر شیر خوارم را از او گرفتم و بغل کردم ، یکی از افراد مسلح گروهک ها به رفیقش گفت این دختر را هم بکشید من خودم هم نمی دانم این موضوع چگونه به من الهام شد ، در جواب گفتم من که دختر این خانواده نیستم و رهایم کردند . من شاهد تیرباران مادرم بودم و تا عمر دارم یاد مادرم مانند اسطوره ای که مظهر ایثار بود همیشه در دلم ماندگار خواهد ماند .
برچسب ها : شهدای ترور ,
«منیره سیف» نو عروس 17 ساله ای که به دست منافقین به شهادت رسید
با گذشت 32 سال از ترور منیره سیف یکی از شهدایی که توسط منافقین در سال 1360 در شهرستان نهاوند ترور شد، خانواده این شهید پرده از آن جنایت شوم برداشت و نحوه شهادت دخترشان را شرح دادند.
برچسب ها : شهدای ترور ,
+ عکسی که به یاد «دو پدر» بازسازی شد فرزند شهیدان «دوران» و «یاسینی» تصویری را به یاد پدر شهیدشان به ثبت رساندند.
+ در من کاروانی به راه افتاده برای دیدن یوسف چشمانت در بازار گیس های زلیخا را می کشم به حجره چشمانت مصر دلم که کودتا کند دست هایم را ذبح می کنم زلیخای فرتوت جوان شده تو ام عزیز یوسف تبار من..
+ *اینم منم، درست یازده روز قبل از خبط صدام حسین کافر برای حمله به ایران به دنیا آمدم؛ اینجا دقیقا 3 سال و 9 ماه و 12 روز از عمر پُر برکتم می گذره در دو سال اخر جنگ تحمیلی با چیدن توت از درخت های باغ بابابزرگ و بسته بندی اونا برای سربازانی که می خواستند با قطار برن اهواز در پشت خطوط مقدم جبهه فعالیت داشتم* جرات کی وفا کنه بگه بچه زشتی بودی خخخ
+ فاطمه اسفندیاری از زنان فعال در پایگاع علم الهدی( پشت جبهه) با تأکید بر اینکه تمام خدمت پشت جبهه گربه و غم نبود، گفت: برخی از شیرزنان جنوب که در پایگاه علمالهدی با ما مشغول به فعالیت بودند، صدای مردانه داشتند، بر همین اساس گاهی با زدن چفیه بهصورت، خود را به هیبت عراقیها درآورده و نیمهشب که همه جا تاریک شده و خانمها میخواستند بخوابند از بیرون وارد خوابگاه میشدند
+ *حمیده شاهمردی از بانوان فعال در "چایخانه" ( پشت جبهه) در دوران جنگ، تهیه مواد اولیه درست کردن حتی چیزهایی مثل مربا و ترشی با وجود فقر اقتصادی و مشکلات جنگ، چندان راحت نبود. به یاد دارم که گاهی با کیسه پلاستیکی در محل می چرخیدم و از هر خانه حتی شده یک قاشق شکر برای کمک به جبهه می گرفتم،
+ دوستان خوبم سلام. تارنمای مسیرعرشی را برای معرفی شهدای زن جمهوری اسلامی در ادوار مختلف مبارزات انقلاب اسلامی، ترور، هشت سال دفاع مقدس و ... چند سالی هست که ساختم و با چند وقتی دست دیگری بود اما کم لطفی داشت و از امشب خودم روش کار می کنم ، لطفا دوستش داشته باشید :) منیره غلامی توکلی ( مسیرعرشی - قلمدون)
+ 26 اسفند سال 66 مقارن با عید مبعث، صدای آژیر که بلند شد فاطمه در آشپزخانه مادرش مشغولآوردن آب برای بچه ها بود. لحظه ای بعد خانه با صدای مهیبی با ویران شد!... مهدی کودک شش ماه فاطمه شهید شده بود اما او هنوز زیرآوار زنده بود. نور به صورتش تابید دست بر سرش برد و گفت: *حجاب ندارم، چادرم کو؟* خواهرش روسری را به او داد فاطمه را به بیمارستان رساندند؛او یک روز دیرتر از مهدی، آسمانی شد.
+ *دشت نوشته شهید چمران در مورد فوزیه شیردل :* "دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوگه دشمن قرار گرفته بود، از در بیرون می بردند. آنقدراز بدنش خون رفته بود که صورتش سفید و بیرنگ شده بود. 16 ساعت پیش مجروح شده بود به شدت از پهلویش خون می رفت نه پزشکی نه دارویی این فرشته بی گناه ساعاتی بعد در میان شیون و زجّه زدنها جان به جان آفرین تسیلم کرد."
+ دکتر چمران:سریع زخمیها و شهداء را از اینجا دور کنید. هلیکوپتر از زمین بلند شد. رگبار گلولهها پروانه هلیکوپتر با تپه برخورد کرد و شکست. هلیکوپتر به زمین نشست..دقایقی بعد دوباره بلند شد. پرههای آن با دیوارههای تپه برخورد میکرد. یک دفعه کابین متلاشی شد جسد فوزیه از کابین هلیکوپتر آویزان شد. پاهایش داخل بود و بدنش آویزان شده بود بیرون. روپوش سفیدش که سرخ شده بود در هوا تکان میخورد.
+ *شهید شاخص سال 1393* @};- فوزیه شیردل@};- اعلام شده بود،بیمارستان پاوه مجهز نیست و به نوعی کمبود دستگاهها و تجهیزات پزشکی را باید نیروی انسانی جبران کنه و خدمت اونجا خیلی سخت تر از کرمانشاه است. *با همه این حرف ها فوزیه تصمیم گرفت بره به پاوه چون معتقد بود این طوری خدمتش ارج بیشتری داره و شغل پرستاری یعنی دست و پنجه نرم کردن با همین محرومیت ها*